خورشید

در ثانیه های طلائی

خورشید

در ثانیه های طلائی

تا گل هیچ (سهراب سپهری)

 می رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه ها ابری سر کوه مرغان لب زیست
می خواندیم بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران وصدایی بهکویر
می رفتیم خاک از ما می ترسید و زمان بر سر ما می بارید
 خندیدم : ورطه پرید از خواب و نهان آوایی افشاندند
ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه
 بنشستم تو چشمن پر دور من دستم پر تنهایی و زمین ها پرخواب
 خوابیدم می گویند : دستی در خوابی گل می چید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد