می رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه ها ابری سر کوه مرغان لب زیست
می خواندیم بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران وصدایی بهکویر
می رفتیم خاک از ما می ترسید و زمان بر سر ما می بارید
خندیدم : ورطه پرید از خواب و نهان آوایی افشاندند
ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه
بنشستم تو چشمن پر دور من دستم پر تنهایی و زمین ها پرخواب
خوابیدم می گویند : دستی در خوابی گل می چید